اپوزیسیون و حقوق بشر
حالا که فکر می کنم دیگر حرفی برای گفتن در باره ی بحث آقای جعفر بهکیش در مورد اپوزیسیون و حقوق بشر ندارم بد ندیدم که مجموعه ی این حرف ها را یک جا جمع کنم.
موضوع از آنجا شروع شد که آقای بهکیش فراخوانی برای بررسی نقض حقوق بشر در روابط درونی سازمان های سیاسی منتشر کردند که در بیداران و خبرنامه ی گویا منتشر شد. تأمل من بر این فراخوان که پنج شنبه 5 آبان هشتاد و چهار در خبرنامه گویا منتشر شد چنین بود
تأملی در یادداشت آقای بهکیش درباره فراخوان بیداران
آقای جعفر بهکیش در مطلبی با عنوانِ "در مورد فراخوان "بیداران" برای "بررسی نقض حقوق بشر در روابط درونی سازمان های سیاسی" که یکشنبه 24 مهر در خبرنامه ی گویا منتشر شده مطالبی گفته اند که محتاج تأمل است. ایشان برای "پاسخ سردِ" سازمان های سیاسی به این فراخوان چهار دلیل احتمالی بر می شمارد (عدمِ ضرورتِ بررسی، زمانِ نامناسب، لطمه خوردن حیثیتِ سازمان ها و لزوم علنی نبودنِ موضوع) و با ردِّ هر چهار دلیل نتیجه می گیرند "زمان و انرژی به مراتب بیشتری لازم است که به مقاومت سازمانهای سیاسی برای عدم پاسخگوئی در مقابل سئوالاتمان فائق آئیم" و در نتیجه بررسی این موضوع در بیداران را به دیرتر از موعد مقرر موکول می کنند.
پرسشی که من در برابر آقای بهکیش می نهم این است که با استناد به چه قرائن و شواهدی تصور می کرده اند که باید پاسخی گرم از این سازمان ها دریافت کنند؟ ایشان چه تغییر ماهوی در بنیان های نظری یا در عملکرد اجتماعی و سیاسی این سازمان ها مشاهده کرده اند که ایشان را به این نتیجه رسانده است؟ چگونه با وجود اذعان به این نکته که "عمده این سازمانها یا هنوز دارای ساختارهای غیر دمکراتیک هستند و یا نتوانسته اند ساختاری متناسب با شیوه تفکر جدید خود به وجود آورند" این امکان وجود دارد تا "ساختار احزاب سیاسی با نیازهای این تحول هماهنگ شود"؟ من هنوز به دنبال پاسخی برای آن پرسشِ خودم هستم که اگر در همه ی این سالها این سازمان ها نبودند یا همین الان تعطیل کنند و بروند چه اتفاقی می افتاد یا می افتد؟
شاید بد نباشد آقای بهکیش به بخشی از برهان های مطرح شده در یکی از مباحثه های سیاسی اخیر نگاهی بیاندازد: " لحن و غیضی کین توزانه زده است که به چرک و خونابه یک دُملِ ترکیده بر روی کاغذ شبیه تر است تا نوشته آدمی که حرفی برای گفتن دارد؛... آیا مشکل اصلی اش این است که کنجکاوی هایش در مورد آنچه در ... می گذرد ارضأ نشده است؟... در پسِ آن واقعه و در متن این سکوت است که معنی این عقده گشائی ... را باید فهمید؛.... واکنشی که هم زهر دلخوری را بریزد؛ ... به خیال خود با پوشاندن کینه خود با ماسک طرفداری از آزادی بیان و علنیت و مدرنیسم، " زرنگی " می کند، ولی " زرنگی" ناشیانه او رسوا کننده چیزی است که در پی پوشاندن آن است؛ ... عقده گشائی غیر سیاسی و غیر مسئولانه"آ
برای همه ی مومنین آرزوی نیل به درجه ی عقده گشایی سیاسی و مسئولانه دارم و از زبانِ صالحی شاعر معاصر خطاب به آقای بهکیش می گویم:"دیر آمدی ریرا، باد شکوفه ها را با خود برد."آ
پرسشی که من در برابر آقای بهکیش می نهم این است که با استناد به چه قرائن و شواهدی تصور می کرده اند که باید پاسخی گرم از این سازمان ها دریافت کنند؟ ایشان چه تغییر ماهوی در بنیان های نظری یا در عملکرد اجتماعی و سیاسی این سازمان ها مشاهده کرده اند که ایشان را به این نتیجه رسانده است؟ چگونه با وجود اذعان به این نکته که "عمده این سازمانها یا هنوز دارای ساختارهای غیر دمکراتیک هستند و یا نتوانسته اند ساختاری متناسب با شیوه تفکر جدید خود به وجود آورند" این امکان وجود دارد تا "ساختار احزاب سیاسی با نیازهای این تحول هماهنگ شود"؟ من هنوز به دنبال پاسخی برای آن پرسشِ خودم هستم که اگر در همه ی این سالها این سازمان ها نبودند یا همین الان تعطیل کنند و بروند چه اتفاقی می افتاد یا می افتد؟
شاید بد نباشد آقای بهکیش به بخشی از برهان های مطرح شده در یکی از مباحثه های سیاسی اخیر نگاهی بیاندازد: " لحن و غیضی کین توزانه زده است که به چرک و خونابه یک دُملِ ترکیده بر روی کاغذ شبیه تر است تا نوشته آدمی که حرفی برای گفتن دارد؛... آیا مشکل اصلی اش این است که کنجکاوی هایش در مورد آنچه در ... می گذرد ارضأ نشده است؟... در پسِ آن واقعه و در متن این سکوت است که معنی این عقده گشائی ... را باید فهمید؛.... واکنشی که هم زهر دلخوری را بریزد؛ ... به خیال خود با پوشاندن کینه خود با ماسک طرفداری از آزادی بیان و علنیت و مدرنیسم، " زرنگی " می کند، ولی " زرنگی" ناشیانه او رسوا کننده چیزی است که در پی پوشاندن آن است؛ ... عقده گشائی غیر سیاسی و غیر مسئولانه"آ
برای همه ی مومنین آرزوی نیل به درجه ی عقده گشایی سیاسی و مسئولانه دارم و از زبانِ صالحی شاعر معاصر خطاب به آقای بهکیش می گویم:"دیر آمدی ریرا، باد شکوفه ها را با خود برد."آ
آقای بهکیش در 14 آبان پاسخی به این مطلب در خبرنامه گویا منتشر کردند که می توان آن را در اینجا خواند. پاسخ مجدد من به ایشان دربیست و هفت آبان هشتاد و چهار در خبرنامه گویا به شرح زیر منتشر شد
اپوزیسیون، حقوق بشر و رؤیاهای آقای بهکیش
در فاصله ای که از انتشار مطلب آقای بهکیش با عنوان "باز هم درباره فراخوان بیداران برای "بررسی نقض حقوق بشر در روابط درون سازمانی" در خبر نامه ی گویا می گذرد، چند مطلب دیگر در باره ی اپوزیسیون در خبرنامه چاپ شده است که به تبیین موضوعات مطرح شده در این بحث کمک می کند.
یک )موجه ترین بخش سخن اقای بهکیش در مقابل پرسش من که "اگر در همه این سالها این سازمانهای نبودند یا همین الان تعطیل کنند و بروند چه اتفاقی می افتاد یا می افتد؟" این نکته است که "برای پاسخ گفتن به این سئوال قبل از هر کاری لازم است تا معیارهای خودمان را روشن کنیم. پس از آن هم لازم است که روش اندازه گیری و اعتبار آنرا نشان دهیم." بهتر است ابتدا به مثال هایی که خود ایشان برای این معیار می اورند توجه کنیم. از نظر ایشان نمونه های این معیار ها عبارت است از "تعداد اعضا و هواداران، با جانفشانی اعضای خود و یا با تاثیر گذاری برنامه سیاسی این سازمانها بر دیگر جریانات سیاسی، ... سهم آنها در ارائه اندیشه های نوین". از این میان جانفشانی به گمان من اولاً کمیّت بردار و اندازه پذیر نیست. ثانیاً آمار کشته شدگان نیز اگر قرار بود حقانیت بیاورد ادامه دهندگان جنگ ایران و عراق از همه محق تر بودند. اما خوشبختانه تعداد اعضا و هواداران و سهم در ارائه اندیشه های نوین قابل اندازه گیری است. توصیه می کنم آقای بهکیش سراغ روش های شمارش اعضا نروند چون نتیجه اسباب شرمندگی است. خوشبختانه پایگاه های اینترنتی بیشتر گروه های سیاسی نیز در دست است و می توان اندیشه های نوین ارائه شده از جانب آنان را دید. کدام گفتمان جدید، نگرش نو، نظریه ی بدیع، روش تحلیل تازه، تحقیق ارزشمند در فضای سیاسی دو دهه ی اخیر را می توان به گروه های سیاسی اپوزیسیون نسبت داد؟ به عبارت دیگر سهم این گروه ها در تولید اندیشه چیست و در مقایسه با سهم آنان در بازتولیدِ گفتمان های غیر دموکراتیک و سطحی نگری چگونه ارزیابی می شود؟آقای سیامند در مطلب خود با عنوان "بحران اعتماد"[1] که در خبرنامه ی گویا منتشر شد، معیارهای خود را برای ارزیابی موردنظر آقای بهکیش چنین بیان می کند:
آ"با توجه به شکست انقلاب, سرکوب گسترده ی رژيم, فروپاشی و هزيمت سازمان ها, احزاب و گروه های اپوزيسيون و اقامت گزيدن آنان در خارج از ايران, وظايفی به عهده ی اين مجموعه ها قرار می گيرد که برای پيشبرد مبارزه و دسترسی به اهداف مبارزاتی می بايست به اجرا درآيند. اين وظايف از جمله تلاش جهت گسترش مبارزات اجتماعی در داخل کشور, سمت و سو دهی به حرکات اعتراضی, تلاش در جهت سازماندهی طبقات و اقشار اجتماعی مختلف, تقويت بنيان های نظری انديشه های اجتماعی، پاسخگويی به چالش های فکری و گفتمان های برآمده از مبارزات اجتماعی، گسترش نهادهای موجود و به همين ترتيب جلب حمايتِ افکار عمومی بين المللی به مبارزات جاری در داخل کشور, طرح و انعکاس اين مبارزات در وسيع ترين شکل ممکن برای زير فشار گذاردن حاکمان رژيم و ... است. مجموعه سازمان ها, احزاب و گروه های اپوزيسيون تا چه ميزان و در کدام بخش اين امور و البته بسياری زمينه های ديگر موفق بوده اند؟ بيلان عملی آنها چيست ؟ از جمعيت چند ميليونی ايرانيان مقيم خارج از کشور چه تعداد را در جمع مخاطبان خود وارد نموده اند؟ با توجه به اينکه مهاجرت ايرانيان در تمام سال های حکومت جمهوری اسلامی پيش از هرچيزی مهاجرتی سياسی – اعتراضی بوده است, تا چه ميزان موفق به بالفعل نمودن توانايی های جامعه ی ايرانی مقيم خارج از کشور در زمينه ی مادی کردن اين اعتراض برای استقرار حقوق شهروندی و دمکراسی در ايران بوده اند ؟"آ
دو) آقای بهکیش در قیاسی مع الفارق می فرمایند " حتی نمونه کم نظیر دو کمیسیون تحقیق در مورد وجود شکنجه در اردوگاههای کنگره ملی آفریقا، پس از مقاومت بسیار در مقابل خواست فعالین حقوق بشر و قربانیان این شکنجه ها، تشکیل شد." ایشان به این نکته توجه نمی کنند که آنچه سرانِ کنگره ی ملی آفریقا را وادار به تسلیم در برابر آن فشار کرد پایگاه اجتماعی و قدر و اندازه وتأثیرگذاری کنگره در صحنه ی معادلات سیاسی بود. کنگره چون می خواست پروژه ای به آن عظمت را پیش ببرد نمی توانست به فشارهای وارده بی اعتنا بماند. سازمانی که تعداد اعضای آن از چند ده تجاوز نمی کند و دور از دینامیسم اجتماعی و سیاسی در چنبره ی فصاهای فکری چند ده پیش گرفتار است چه نیازی دارد که در برابر فشار (از هرجا که باشد) تسلیم شود؟ از این چند ده نقر پنج نفر هم که بمانند خود را وارث "راستین" آن سازمان اولیه می دانند و بقیه را رفقای نیمه ره می خوانند. شما خودتان چند نمونه از این ماجرا سراغ دارید؟
در فاصله ای که از انتشار مطلب آقای بهکیش با عنوان "باز هم درباره فراخوان بیداران برای "بررسی نقض حقوق بشر در روابط درون سازمانی" در خبر نامه ی گویا می گذرد، چند مطلب دیگر در باره ی اپوزیسیون در خبرنامه چاپ شده است که به تبیین موضوعات مطرح شده در این بحث کمک می کند.
یک )موجه ترین بخش سخن اقای بهکیش در مقابل پرسش من که "اگر در همه این سالها این سازمانهای نبودند یا همین الان تعطیل کنند و بروند چه اتفاقی می افتاد یا می افتد؟" این نکته است که "برای پاسخ گفتن به این سئوال قبل از هر کاری لازم است تا معیارهای خودمان را روشن کنیم. پس از آن هم لازم است که روش اندازه گیری و اعتبار آنرا نشان دهیم." بهتر است ابتدا به مثال هایی که خود ایشان برای این معیار می اورند توجه کنیم. از نظر ایشان نمونه های این معیار ها عبارت است از "تعداد اعضا و هواداران، با جانفشانی اعضای خود و یا با تاثیر گذاری برنامه سیاسی این سازمانها بر دیگر جریانات سیاسی، ... سهم آنها در ارائه اندیشه های نوین". از این میان جانفشانی به گمان من اولاً کمیّت بردار و اندازه پذیر نیست. ثانیاً آمار کشته شدگان نیز اگر قرار بود حقانیت بیاورد ادامه دهندگان جنگ ایران و عراق از همه محق تر بودند. اما خوشبختانه تعداد اعضا و هواداران و سهم در ارائه اندیشه های نوین قابل اندازه گیری است. توصیه می کنم آقای بهکیش سراغ روش های شمارش اعضا نروند چون نتیجه اسباب شرمندگی است. خوشبختانه پایگاه های اینترنتی بیشتر گروه های سیاسی نیز در دست است و می توان اندیشه های نوین ارائه شده از جانب آنان را دید. کدام گفتمان جدید، نگرش نو، نظریه ی بدیع، روش تحلیل تازه، تحقیق ارزشمند در فضای سیاسی دو دهه ی اخیر را می توان به گروه های سیاسی اپوزیسیون نسبت داد؟ به عبارت دیگر سهم این گروه ها در تولید اندیشه چیست و در مقایسه با سهم آنان در بازتولیدِ گفتمان های غیر دموکراتیک و سطحی نگری چگونه ارزیابی می شود؟آقای سیامند در مطلب خود با عنوان "بحران اعتماد"[1] که در خبرنامه ی گویا منتشر شد، معیارهای خود را برای ارزیابی موردنظر آقای بهکیش چنین بیان می کند:
آ"با توجه به شکست انقلاب, سرکوب گسترده ی رژيم, فروپاشی و هزيمت سازمان ها, احزاب و گروه های اپوزيسيون و اقامت گزيدن آنان در خارج از ايران, وظايفی به عهده ی اين مجموعه ها قرار می گيرد که برای پيشبرد مبارزه و دسترسی به اهداف مبارزاتی می بايست به اجرا درآيند. اين وظايف از جمله تلاش جهت گسترش مبارزات اجتماعی در داخل کشور, سمت و سو دهی به حرکات اعتراضی, تلاش در جهت سازماندهی طبقات و اقشار اجتماعی مختلف, تقويت بنيان های نظری انديشه های اجتماعی، پاسخگويی به چالش های فکری و گفتمان های برآمده از مبارزات اجتماعی، گسترش نهادهای موجود و به همين ترتيب جلب حمايتِ افکار عمومی بين المللی به مبارزات جاری در داخل کشور, طرح و انعکاس اين مبارزات در وسيع ترين شکل ممکن برای زير فشار گذاردن حاکمان رژيم و ... است. مجموعه سازمان ها, احزاب و گروه های اپوزيسيون تا چه ميزان و در کدام بخش اين امور و البته بسياری زمينه های ديگر موفق بوده اند؟ بيلان عملی آنها چيست ؟ از جمعيت چند ميليونی ايرانيان مقيم خارج از کشور چه تعداد را در جمع مخاطبان خود وارد نموده اند؟ با توجه به اينکه مهاجرت ايرانيان در تمام سال های حکومت جمهوری اسلامی پيش از هرچيزی مهاجرتی سياسی – اعتراضی بوده است, تا چه ميزان موفق به بالفعل نمودن توانايی های جامعه ی ايرانی مقيم خارج از کشور در زمينه ی مادی کردن اين اعتراض برای استقرار حقوق شهروندی و دمکراسی در ايران بوده اند ؟"آ
دو) آقای بهکیش در قیاسی مع الفارق می فرمایند " حتی نمونه کم نظیر دو کمیسیون تحقیق در مورد وجود شکنجه در اردوگاههای کنگره ملی آفریقا، پس از مقاومت بسیار در مقابل خواست فعالین حقوق بشر و قربانیان این شکنجه ها، تشکیل شد." ایشان به این نکته توجه نمی کنند که آنچه سرانِ کنگره ی ملی آفریقا را وادار به تسلیم در برابر آن فشار کرد پایگاه اجتماعی و قدر و اندازه وتأثیرگذاری کنگره در صحنه ی معادلات سیاسی بود. کنگره چون می خواست پروژه ای به آن عظمت را پیش ببرد نمی توانست به فشارهای وارده بی اعتنا بماند. سازمانی که تعداد اعضای آن از چند ده تجاوز نمی کند و دور از دینامیسم اجتماعی و سیاسی در چنبره ی فصاهای فکری چند ده پیش گرفتار است چه نیازی دارد که در برابر فشار (از هرجا که باشد) تسلیم شود؟ از این چند ده نقر پنج نفر هم که بمانند خود را وارث "راستین" آن سازمان اولیه می دانند و بقیه را رفقای نیمه ره می خوانند. شما خودتان چند نمونه از این ماجرا سراغ دارید؟
سه)خیال می کنید چرا آنان که به قول شما "در یک پروسه دردناک به این نتیجه رسیدند که ادامه فعالیت در این احزاب منفعتی را عاید کسی نخواهد کرد" لب به سخن نمی گشایند؟ این گونه نیست که همه ی آن ها واداده باشند، گوشه ی عزلت گزیده باشند و به چرب و شیرین دنیا دلبسته باشند. برعکس . برخی از آنان به صورت انفرادی بسیار پرثمر و پرتلاش نیز بوده اند. گمان من آن است که سکوت این خیل عظیم پاسخی است عملی به آن پرسش مناقشه برانگیز.
چهار) من البته دلنگرانی های آقای بهکیش و نیز دلبستگی ایشان را به در رؤیاهای گمشده در "مفاهیمی چون گذشت، صداقت، شهادت، شکنجه، تبعید، دربدری، رنج، ایمان، آرمان خواهی، مردم دوستی، عدالت اجتماعی، تساوی خواهی" درک می کنم. از همین روست که نقل کردم "دیر آمدی ریرا، باد شکوفه ها را با خود برد."[2]آ
پنج) پرسش من از اقای بهکیش که "با استناد به چه قرائن و شواهدی تصور می کرده اند که باید پاسخی گرم از این سازمان ها دریافت کنند؟ ایشان چه تغییر ماهوی در بنیان های نظری یا در عملکرد اجتماعی و سیاسی این سازمان ها مشاهده کرده اند که ایشان را به این نتیجه رسانده است؟ " همچنان بی جواب ماند.آ
آ[1] من البته بحران اعتماد را زاییده ی بحران هویت می دانم. به این معنا که معتقدم هویت بیشتر این سازمان ها در ابعاد مختلف دگرگون و چند پاره شده، این پاره های متناقض پاسخگوی شرایط پیچیده ی اجتماعی و سیاسی کنونی نیست و بدتر از همه خود این سازمان ها درکی از این بحران ندارند. علاوه بر مطلب ارزشمند اقای سیامند، آقای فرج سرکوهی در مطلب خود با عنوان "طرحی مقدماتی بر نمودارهای آسیب شناختی بحران اپوزیسیون داخل و خارج از کشور" و آقای خسرو شمیرانی در مطلبی با عنوان "آسیب شناسی اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور" (که همگی در خبرنامه گویا منتشر شد) بخش هایی از این بحران هویت را از دیدگاه خود تشریح کرده اند.
آ[2] آقای بهکیش گفته بودند طنز آن مطلب تأپیر منفی بر خواننده می گذارد. مرادشان را از این تأثیر منفی درنیافتم اما می پذیرم که نمونه ی گفتمان ذکر شده در آن یادداشت بسیار تلخ و دردآوربود.آ
چهار) من البته دلنگرانی های آقای بهکیش و نیز دلبستگی ایشان را به در رؤیاهای گمشده در "مفاهیمی چون گذشت، صداقت، شهادت، شکنجه، تبعید، دربدری، رنج، ایمان، آرمان خواهی، مردم دوستی، عدالت اجتماعی، تساوی خواهی" درک می کنم. از همین روست که نقل کردم "دیر آمدی ریرا، باد شکوفه ها را با خود برد."[2]آ
پنج) پرسش من از اقای بهکیش که "با استناد به چه قرائن و شواهدی تصور می کرده اند که باید پاسخی گرم از این سازمان ها دریافت کنند؟ ایشان چه تغییر ماهوی در بنیان های نظری یا در عملکرد اجتماعی و سیاسی این سازمان ها مشاهده کرده اند که ایشان را به این نتیجه رسانده است؟ " همچنان بی جواب ماند.آ
آ[1] من البته بحران اعتماد را زاییده ی بحران هویت می دانم. به این معنا که معتقدم هویت بیشتر این سازمان ها در ابعاد مختلف دگرگون و چند پاره شده، این پاره های متناقض پاسخگوی شرایط پیچیده ی اجتماعی و سیاسی کنونی نیست و بدتر از همه خود این سازمان ها درکی از این بحران ندارند. علاوه بر مطلب ارزشمند اقای سیامند، آقای فرج سرکوهی در مطلب خود با عنوان "طرحی مقدماتی بر نمودارهای آسیب شناختی بحران اپوزیسیون داخل و خارج از کشور" و آقای خسرو شمیرانی در مطلبی با عنوان "آسیب شناسی اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور" (که همگی در خبرنامه گویا منتشر شد) بخش هایی از این بحران هویت را از دیدگاه خود تشریح کرده اند.
آ[2] آقای بهکیش گفته بودند طنز آن مطلب تأپیر منفی بر خواننده می گذارد. مرادشان را از این تأثیر منفی درنیافتم اما می پذیرم که نمونه ی گفتمان ذکر شده در آن یادداشت بسیار تلخ و دردآوربود.آ
در اول دی ماه هشتاد و چهار مطلب مستقل دیگری در همین زمینه که آقای بهکیش در بیداران منتشر کرده بودند در خبرنامه گویا انتشار مجدد یافت و پاسخ من به آن در شش دی ماه در خبرنامه گویا به
شرح زیر منتشر شد
شوخی می فرمایید آقای بهکیش
آقای جعفر بهکیش در سایت بیداران مطلبی نوشته اند با عنوان "گزارش مصاحبه های انجام نشده" که در خبرنامه ی گویا به تاریخ اول دی ماه انتشار مجدد یافته است. گزارش و نتیجه گیری های ایشان حاوی نکاتی است که در این یادداشت به بررسی آن ها میپردازم.آ
یک. مصاحبه یکی (و فقط یکی) از روش های پژوهش است. هدف پژوهش ایشان یافتن ِ "برخی از تعارضات احتمالی بین خواسته های جنبش زنان و روش های متداول سازمان های سیاسی" ذکر شده است. آداب پژوهش ایجاب می کرد که ایشان پیشینه ای از موضوع مورد پژوهش خود باز گوید. در غیر این صورت، موضوع غیرمترقبه به نظرمی رسد و اهمیت چنین پژوهشی در میان انبوه معضلات نظری جنبش اجتماعی_ سیاسی ایران برای خواننده روشن نمی شود. دیگر آنکه خواننده نمی داند اساساً منظور از "جنبش زنان ایران" چیست و یا خواسته های آن کدام است. " منظور از روش های متداول در سازمان های سیاسی را می توان از خلال پرسش های ایشان دریافت، اما تعریف ایشان از سازمان سیاسی مشخص نیست. با توجه به نوشته ی قبلی ایشان با عنوانِ (باز هم در مورد فراخوان بیداران برای "بررسی نقض حقوق بشر در روابط درونی سازمان های سیاسی") می توان حدس زد که منظور ایشان طیفِ چپ اوپوزیسیون است. اما باز هم بر خواننده معلوم نمی شود که چرا فقط با وابستگان دو گروه سیاسی تماس گرفته شده است. ایشان همچنین می فرمایند "اذعان دارم تعداد افرادی که با آنان تماس گرفته شده (و نحوه انتخاب آن ها) نمایانگر یک جامعه ی آماری نیست." کاشکی خواننده می دانست پس نمایانگر چیست؟ آیا افراد مورد نظر مجتهدان ونخبگان جامعه ی سیاسی هستند؟ آیا پژوهشگران و صاحب نظران در موضوع موردِ پژوهش اند؟
دو.نقل قول هایی که از مصاحبه شوندگان ذکر شده همگی غیر مستقیم است و در این شیوه داوری مصاحبه گر قبل از نتیجه گیری بر آن سوارشده است. نقل قول مستقیم و کلمه به کلمه در چنین مواردی از الفبای کار است.
سه. در نتیجه گیری های پیشنهادی ایشان داوری هایی وجود دارد که نویسنده آن ها را به عنوان اصول مسلم می پذیرد ولی خواننده لزوماً از مباحثِ متکای آن داوری اطلاعی ندارد. مثلاً می پرسند " آیا سازمان های سیاسی مورد بحث توانائی همراهی با جنبش زنان را دارند؟" آیا قرار بوده چنین توانایی ای داشته باشند؟ یا در بند دیگر می گویند " آیا این امر نشانگر آن است که کردار و گفتار سازمان های سیاسی در مورد حقوق بشر یکسان نیست؟" فرض ایشان بر این است که همه می دانند کردار و گفتار این سازمان ها چگونه است و بدین ترتیب ایشان دنیای فکری و ذهنی خود را تعمیم می دهد و گمان می برد چشم و گوش همه ی کوشندگان عرصه ی سیاست متوجه این قبله های عالم است. من که نفهمیدم منظور از "سهمیه بندی جنسیتی که اخیراً در سازمان های سیاسی مورد توجه قرار گرفته است" چیست. شاید به دنبال رییس جمهور زن اخیراً در جاهای دیگر وزرای زن هم از سوی رهبران منصوب شده است؟ با استناد به چه پژوهش و آماری ایشان به این نتیجه رسیده است که "عدم وجود سازمان های مستقل زنان از موانع رشد جنبش زنان در جامعه ایران است"؟ درست برعکس، زنان ایران در تمام این سال ها هوشمندانه اهداف خود را در بیشتر مواقع مستقل از سازمان های سیاسی پیش بردند و همین امر از دلایل موفقیت نسبی آنان مثلاً در مقایسه با دانشجویان است. حتی در بره کشان اصلاحات هم دوخردادی ها نتوانستند سازمان زنان قدرتمندی داشته باشند که از حدِّ مشاوران انتصابی وزارتخانه ها، نیروهای زیر دست این مشاوران و خانواده ی مقامات دولتی تجاوز کند. غالب ِفعالان جنبش زنان در خارج از کشور سال ها پیش با نقد بیرحمانه ی تشکل هایی که زائده ی سازمان های سیاسی بودند راه خود را جدا کردند. واقعاً آقای بهکیش شما محفل های زنانه ی به فرموده ی سازمان های سیاسی را جدی می گیرید ؟ سرانجام ایشان از "اصل انتقاد پذیری و دمکراسی خواهی و شفافیت" سخن می گوید. نمی دانم این اصل را از کجا آورده اند و با چه معیاری قابل انطباق بر سازمان های سیاسی می دانند. چرا خیال می کنند سازمان های سیاسی باید مطابق این اصل، آن هم با تعریف ایشان رفتار کنند.
چهار. پیشتر نوشته بودم که من دلنگرانی ها و دلبستگی های آقای بهکیش را درک می کنم اما صمیمانه غمگین می شوم که می بینم راهی که ایشان برای پیوند با آرمان های عزیزانشان می جویند تکیه بر باد دارد. ایشان در سایت بیداران در مقاله ای با عنوانِ " نگاهی به تجربه "کانون دفاع از زندانیان سیاسی (داخل کشور)" در شرح خاطرات خود می نویسند: " بسیاری از ما این گونه گمان می کردیم و می کنیم که اعضای زنده مانده احزاب و سازمان های سیاسی رنگ و بوی بستگان اعدام شده ی ما را دارند." دلِ من تلخ می گرید که در جستجوی تجسد و تجسم آن رنگ و بو به در و دیواری می کوبید که تحولات اجتماعی و سیاسی از بیخ و بن دگرگونش کرده است و هنوز بازش نمی شناسید.آ
پنج. می دانم تلخ می پرسم اما فکر می کنید بیست و پنج سال پیش با آن همه عقب افتادگی جنبش سیاسی، ممکن بود مثلاً شهید سیامک اسدیان از رهبران سازمان فدایی چنان همسر فدایی خود را کتک بزند که پرده ی گوشش پاره شود و پلیس وی را به خانه ی امن ببرد؟ ممکن بود که همه ی رهبران جانب شوهر را بگیرند و از همسرش بخواهند برای حفظ آبروی سازمان خفه شود و راحت همه چیز را جارو کنند زیر قالی و کسی هم صدایش درنیاید؟ فکر می کنید در این میان چه اتفاقی افتاده است که از امتناع به امکان رسیده ایم؟ چه چیزی تغییر کرده است؟ در عصر تلفن و فاکس و اینترنت هشت سال طول کشید تا آن سازمان سیاسی خبردار شود که وابسته اش در ایران متهم به قتل همسرش شده وفراری است، خبری روزنامه ای که جز خواجه حافظ شیرازی همه از آن مطلع بودند. حالا توقع دارید ظرف سه ماه روابط عمومی اش به شما جواب بدهد؟ شوخی می فرمایید آقای بهکیش.
برای تکمیل شدن این بایگانی مطلب زیر در مورد آبروی اپوزیسیون که 29مرداد هشتاد و چهار در خبرنامه گویا و نیز یک پرسش مهم و مناقشه برانگیز در باره ی اپوزیسیون را که 17 مهر هشتاد و چهار در خبرنامه گویا منتشر شده بود اینجا می آورم
آبروی اپوزیسون چگونه تعریف می شود؟
قریب به ده سال از قتل وحشیانه ی "صبیه" یکی از فعالان جنبش فمینیستی در ایران می گذرد. در بیشتر مطالبی که در این باره نوشته شده (از جمله در مطلبی که خبرنامه گویا در ده بهمن 1383 به نقل از پایگاه اینترنتی هشت مارس منتشر شد ) علی چگینی شوهر صبیه و از فعالان سیاسی منتسب به چپ متهم این قتل دانسته شده است. اخیراً یک سازمان سیاسی با انتشار اطلاعیه ای ضمن رد انتساب علی چگینی به خود توضیحاتی در مورد نحوه ی تماس علی چگینی با آن سازمان و کم و کیف وضعیت وی پس از سفر به خارج داده است ودر نهایت وی به سازمان سیاسی دیگری منتسب شده است. ضمناً اظهار نظر شده که "خبرها و شواهد مطمئنی به دست می آورند که خود او بوده که همسرش را به قتل رسانده است." داوری در مورد آن قتل ومتهمانش کار مراجع قضایی است و نیز کیفیت رابطه ی متهم احتمالی آن با این یا آن سازمان سیاسی به هواخواهان آنان مربوط می شود. اما این نمونه انگیزه ای شد تا پرسش هایی درباره ی برخورد گروه های سیاسی اپوزیسون با "ناهنجاری های" مربوط به این گروه ها، اعضاء و هواخواهانشان مطرح کنم. لغت "ناهنجاری" را آگاهانه و با احتیاط انتخاب کرده ام که حداقل بار منفی را منتقل کرده باشم.در روزهای پربهت و دلهره ی پس از قتل صبیه و با توجه به ناپدید شدن ناگهانی همسرش، تقریبا تمامی دوستان و آشنایان این زوج (از جمله دوستان علی چگینی) علی را نه تنها متهم بلکه مقصر می دانستند و تفاوتشان تنها در تحلیلی بود که ازانگیزه های احتمالی این قتل ارائه می دادند. اما جز خبر کوچکی که روزنامه ایران در باره ی شوهر فراری متهم به قتل همسرش نوشت، در نشریه های داخل کشور هرگز در این باره بحث نشد. بخشی از این سکوت به گرایشات مذهبی خانواده ی صبیه، زمزمه ی ناموسی بودن قتل و پرهیز از لطمه دیدن "آبروی خانواده" برمی گردد. بخش دیگر، و به گمان من مهم تر، این سکوت به "آبروی" عضو فعال اپوزیسون مربوط است. عضوی که آشکارا در مجله ی آدینه (یکی از تریبون های اصلی روشنفکران مخالف داخل کشور) از نحله ی چپ و جنبش کردستان دفاع می کرد و سازمان دهنده ی محافل مطالعاتی فمینیستی بود. بدین ترتیب بود که هیچ یک ار آنان که دغدغه ی پیگیری این قتل را داشتند، در حالی که فعالیت های پرخطرتر دیگری را دنبال کردند، سخنی در ایضاح آن قتل نگفتند. ترس اصلی این بود که رژیم سوء استفاده می کند.تنها در یکی دو سال اخیر است که صحبت های جسته و گریخته در اینجا و آنجا سبب طرح دوباره ی این موضوع شده است.تقریبا در تمامی موارد سکوت دربرابر "ناهنجاری های" مربوط به اپوزیسیون دو دلیل برای سکوت، پنهانکاری، لاپوشانی و حتا تحریف ارائه شده است: (1) سوء استفاده ی رژیم و به خطر افتادن آبرو (2) ملاحظات امنیتی که موجب ردیابی پلیس از فعالیت های یک گروه می شود. با این تفاصیل پرسش های زیر در برابر ما قرار می گیرد:
یک) تصور ما از ابزارهای تبلیغاتی رژیم و میزان برد و مقبولیت آن ها چگونه است؟ آیا این تصور با حرف هایی که در باره ی آگاهی مردم از ماهیت رژیم می زنیم (مثلا در مورد مسخره بودن مصاحبه های زندانیان سیاسی از نظر مردم) همخوانی دارد؟
دو) اگر مشابه این امر برای یکی از دست اندرکاران جمهوری اسلامی اتفاق افتاده بود چگونه با آن برخورد می کردیم؟
سه) گذشته ی سازمان های سیاسی چپ چه نشانی از پرداختن به موارد آشکار نقض حقوق بشر در این سازمان ها دارد؟ آیا ما که به درستی خواهان موضع گیری اصلاح طلبان حکومتی در مورد گذشته ای که در آن شریک بوده اند هستیم، حاضریم صادقانه با گذشته ی خود رو به رو شویم؟
چهار) آیا سابقه داشته که گروه های سیاسی ما (حداقل در خارج از کشور) اعضای خود را به دلیل ارتکاب اعمال خلاف قانون تسلیم مقام های قضایی کنند و یا برای پیجویی عدالت با این دستگاه ها همکاری کنند؟
پنج) آیا شکنجه ها، زندان ها، محرومیت ها یی که افراد یا گروه ها تحمل کرده اند مجوزی برای نادیده گرفتن موارد نقض حقوق بشر به دست می دهد؟
شش) مبارزه ی مخفی در شرایط پلیسی تا چه اندازه سبب شده که بر موارد نقض دمکراسی و حقوق بشر در میان مخالفان چشم ببندیم؟
هفت) آبروی گروه سیاسی به طور خاص و اپوزیسیون به طور عام چگونه تعریف می شود؟با چه ملاکی سنجیده می شود؟ داور این سنجش کیست؟ در تاریخ معاصر ایران چه نمونه هایی برای افزایش یا کاهش این آبرو می توان ذکر کرد؟
هشت) آیا سخن گفتن آشکار در مورد جرائم احتمالی این یا آن هواخواه اپوزیسیون و تدقیق و تبیین مرزهای هویت فردی و جمعی به این "آبرو" می افزاید یا از آن می کاهد؟
این پرسش ها به هیچ روی قصد آن ندارد که انگشت اتهام نقض حقوق بشر را از طرف رژیم های جنایتکار برگرفته و متوجه مبارزان راه آزادی کند. اما اگر به نظریه ی معصومیت برای فعالان سیاسی قائل نباشیم. باید برای این پرسش ها دنبال پاسخی درخور بگردیم. سخن آخر اینکه آیا همه ی کسانی که درباره ی قتل صبیه سکوت کردندبه نوعی در فرایند لاپوشانی و پنهان کاری و نیز ممانعت از شناسایی قاتل مشارکت نداشته اند؟
پرسشی مناقشه برانگیز اما مهم
برای نوشتن این مطلب مدت های مدیدی با خودم کلنجار رفته ام. نگرانی ام این نبود که جمهوری اسلامی یا هواخواهانِ رنگ رنگ آن از این مطلب سوءاستفاده کنند، چون آن مجموعه را بی آبروتر از آن می دانم که چیزی یا کسی بتواند برایش آبرو بخرد. خوشبختانه کار این رسوایی به جایی رسیده است که کسی حاضر نیست علناً ننگ هواخواهی از این مجموعه را بپذیرد و بسیاری از نمک پروردگانِ نظام مستقر پُز غیر سیاسی بودن، حرفه ای بودن، پژوهشگر و عالم محض بودن می گیرند یا حداکثر می گویند نمی خواهند روشنفکر جدا از "توده ی مسلمان" باشند.تردید من در نوشتن این مطلب بابتِ هاله ای از مفاهیم است که پیرامون اوپوزیسیون جمهوری اسلامی شکل گرفته است. مفاهیمی چون گذشت، صداقت، شهادت، شکنجه، تبعید، دربدری، رنج، ایمان، آرمان خواهی، مردم دوستی، عدالت اجتماعی، تساوی خواهی و مانند آن که بسته به پایگاه نظری هرکس به مراتب مختلف ممکن است برای گروه های مختلف اوپوزیسون صدق داشته یا نداشته باشد. همدلی من در انتسابِ این مفاهیم به طیف هایی از اوپوزیسون (حداقل در دوره هایی معین) است که در من تردید برمی انگیزد. بخش های نه چندان اندکی از این اوپوزیسیون در نیم قرن اخیر آماج سرکوب و شکنجه ای بوده و رنجی تحمل کرده که در نوع خود نظیر نداشته است. اما هیچ یک از این نکات دلیلی بر نقدناپذیری نیست و این پرسش ممکن است (فقط ممکن است) برای بعضی نقطه ی آغازی برای نقد باشد.بدیهی است که هیچ پرسشی در خلاء نمی روید و هرپرسشی بر پیشفرض هایی استوار است و پرسشگر حتا اگر پاسخ احتمالی خود را ارائه نکند، آن را در پس ذهن دارد و مستقیم یا غیرمستقیم برای تداعی آن پاسخ های احتمالی است که طرح سوال می کند. اما گمانه زنی در باره ی پیشفرض های خودم را هم جزوی از پرسش قرار می دهم. مثلاً این حقِّ خواننده است که فکر کند نویسنده ی این سطور مزدور جمهوری اسلامی است. اما به گمان من ثابت شدنِ این نکته هم از اهمیت پرسش نمی کاهد. و اینک آن پرسش که هرکس برای پاسخ احتمالی خود به آن حتما دلایلی دارد:اگر در طی پانزده سال اخیر (مثلاً از سال 1368 به بعد) هیچ یک از گروه های سیاسی اوپوزیسون مطلقاً وجود نمی داشتند و بالطبع هیچ یک از کارهایی که این گروه ها در خارج و داخل کشور کرده اند رخ نداده بود، چه اتفاقی می افتاد، اوضاع چه تفاوتی می داشت؟ از مجموعه ی رخدادهایی که طی این سال ها شاهد آن بوده ایم چه چیزی حذف و یا بر آن اضافه می شد؟توضیح آن که قید زمان پانزده سال صرفاً برای درنظر گرفتن یک دوره ی تاریخی است و نزدیک ترین دوره به ما دوره ی پس از کشتارهای سال 1367است. امیدوارم که این پرسش پاسخی ورای گمانه زنی در باره ی انگیزه های نویسنده بیابد.آ
برای نوشتن این مطلب مدت های مدیدی با خودم کلنجار رفته ام. نگرانی ام این نبود که جمهوری اسلامی یا هواخواهانِ رنگ رنگ آن از این مطلب سوءاستفاده کنند، چون آن مجموعه را بی آبروتر از آن می دانم که چیزی یا کسی بتواند برایش آبرو بخرد. خوشبختانه کار این رسوایی به جایی رسیده است که کسی حاضر نیست علناً ننگ هواخواهی از این مجموعه را بپذیرد و بسیاری از نمک پروردگانِ نظام مستقر پُز غیر سیاسی بودن، حرفه ای بودن، پژوهشگر و عالم محض بودن می گیرند یا حداکثر می گویند نمی خواهند روشنفکر جدا از "توده ی مسلمان" باشند.تردید من در نوشتن این مطلب بابتِ هاله ای از مفاهیم است که پیرامون اوپوزیسیون جمهوری اسلامی شکل گرفته است. مفاهیمی چون گذشت، صداقت، شهادت، شکنجه، تبعید، دربدری، رنج، ایمان، آرمان خواهی، مردم دوستی، عدالت اجتماعی، تساوی خواهی و مانند آن که بسته به پایگاه نظری هرکس به مراتب مختلف ممکن است برای گروه های مختلف اوپوزیسون صدق داشته یا نداشته باشد. همدلی من در انتسابِ این مفاهیم به طیف هایی از اوپوزیسون (حداقل در دوره هایی معین) است که در من تردید برمی انگیزد. بخش های نه چندان اندکی از این اوپوزیسیون در نیم قرن اخیر آماج سرکوب و شکنجه ای بوده و رنجی تحمل کرده که در نوع خود نظیر نداشته است. اما هیچ یک از این نکات دلیلی بر نقدناپذیری نیست و این پرسش ممکن است (فقط ممکن است) برای بعضی نقطه ی آغازی برای نقد باشد.بدیهی است که هیچ پرسشی در خلاء نمی روید و هرپرسشی بر پیشفرض هایی استوار است و پرسشگر حتا اگر پاسخ احتمالی خود را ارائه نکند، آن را در پس ذهن دارد و مستقیم یا غیرمستقیم برای تداعی آن پاسخ های احتمالی است که طرح سوال می کند. اما گمانه زنی در باره ی پیشفرض های خودم را هم جزوی از پرسش قرار می دهم. مثلاً این حقِّ خواننده است که فکر کند نویسنده ی این سطور مزدور جمهوری اسلامی است. اما به گمان من ثابت شدنِ این نکته هم از اهمیت پرسش نمی کاهد. و اینک آن پرسش که هرکس برای پاسخ احتمالی خود به آن حتما دلایلی دارد:اگر در طی پانزده سال اخیر (مثلاً از سال 1368 به بعد) هیچ یک از گروه های سیاسی اوپوزیسون مطلقاً وجود نمی داشتند و بالطبع هیچ یک از کارهایی که این گروه ها در خارج و داخل کشور کرده اند رخ نداده بود، چه اتفاقی می افتاد، اوضاع چه تفاوتی می داشت؟ از مجموعه ی رخدادهایی که طی این سال ها شاهد آن بوده ایم چه چیزی حذف و یا بر آن اضافه می شد؟توضیح آن که قید زمان پانزده سال صرفاً برای درنظر گرفتن یک دوره ی تاریخی است و نزدیک ترین دوره به ما دوره ی پس از کشتارهای سال 1367است. امیدوارم که این پرسش پاسخی ورای گمانه زنی در باره ی انگیزه های نویسنده بیابد.آ
4 Comments:
دوست گرامی در صورت امکان از مطالب اینجانب به آدرس زیر بازدید نماییدwww.alibonegir.blogspot.comو در صورت امکان آدرس وبلاگ بنده را در مطالبتان لینک بدهید و ضمنا به یک مقدار اطلاعات فنی در محیط بلاگر مانند فارسی نویسی روان ، درج لینک باکس ، و غیره احتیاج دارم که می توانید برایم ای میل نمایید
با تشکر اینهم آدرس ای میل بنده :payamnaji@hotmail.com
سلام
از خواندن مطالب وبلاگتان خوشحال شدم،خوشحال می شوم که سری به وبلاگ من هم بزنید و اگر تمایل داشتید تبادل لینک کنیم؛منتظر دیدگاهتان هستم.
با سلام درود
به من هم بخاطر رعايت كردن تعادل زياد انگ مزدور جمهوري اسلامي بودن خورده است...ناراحت نباششيد
سلام به همگی و خصوصاً شما وبلاگ نویس گرامی. وب نوشت "سوران بلاگ"،توسط بلاگفا مسدود گردیده است؛از دوستان خواهشمندم تا برای مطالعه ی مطالب سوران بلاگ و بخصوص یادداشت آخرش که منجر به این قضیه گردید(با عنوان "نگاهی به جو مبتنی بر شهر پرستی افراطی و فاشیسم شهری شدید در شهر بوکان")به سوران بلاگ در WORDPRESS مراجعه بفرمایند؛ با آدرس ذیل:
http://soranblog.wordpress.com
از کلیه ی دوستان خواهشمندم تا این نکته را اطلاع رسانی نمایند.
دوست شما
سوران بلاگ
Post a Comment
<< Home